ارمنستان با کراس کانتری

سفرنامه یک سایکل توریست در کشور ارمنستان

سفرنامه یک سایکل توریست در کشور ارمنستان

به قصد دیدن کشور ارمنستان به دل جاده زدم
تنها و با یک دوچرخه کراس کانتری
این چند سطر خاطرات سفر 6 روزه من هست
در این بهشت زیبا

بایگانی
نویسندگان

ساعت هفت و نیم صبح بیدار شدم. راحت خوابیدن در یک اتاق دوبلکس که با نور آفتاب بیدار شوی و چشم انداز دریاچه را ببینی، خیلی بیشتر از ده دلار می ارزید. نان های خوشمزه ای که مادربزرگ این خانواده می پخت با خامه ای که در وسط آن بود یک صبحانه به یاد ماندنی شد.این خانواده مهمان نوازی را در حق من به تمام و کمال انجام دادند. بعدا حتما دوباره به آنها سر خواهم زد.

از صاحبخانه خداحافظ کردم و به سمت دلیجان به راه افتادم. سر راه به قصد کلیسای قدیمی  که مصطفی در سفرنامه اش به آن اشاره کرده بود، داخل فرعی پیچیدم. دست بر قضا یکشنبه بود و ملت مثل مور و ملخ دور و بر کلیسا می پلکیدند.

 

 

دوچرخه را گوشه ای گذاشتم و از پله ها بالا رفتم. فضای داخل کلیسا واقعا خلسه آمیز بود. گوشه کلیسا مجموعه ای از شمع های نازک و بلند، روشن بود و جلوه خاصی به فضای روحانی کلیسا می بخشید. برای لحظاتی مسیحی شدم!! با 50 درام - با تخفیف!!- یک شمع 100 درامی گرفتم و به یاد همه گناهانم روشن کردم. صلیب کشیدم ... صبر کردم تا تاثیرش را ببینم. به قول مشهدی ها مالی نبود.  همان" الهی العفو" خودمان هم بهتر بود هم ارزانتر!!

بیرون از محوطه کلیسا چشم انداز بسیار زیبایی به سوان بود. یک دریاچه زیبا و بزرگ کوهستانی با آب شیرین و در ارتفاع 2000 متری از سطح دریا!! همه شاد و سرزنده مشغول سیاحت و عکس گرفتن بودند.

 

 

 

کلیسا بسیار قدیمی بود و در محوطه آن سنگ قبرها و علائم بسیار نفیسی به چشم می خورد. کار بیشتری ندارم. پله ها را دو تا یکی پایین می روم. دوچرخه ام را برمی دارم و دوباره به جاده می زنم.

 

 

مسیر تا شهر دلیجان بسیار زیباست. هر از گاهی می ایستم ، نفسی تازه می کنم و از چشمه های بهشتی اش آب می نوشم.کمی بعد به یک دشت پر از گل های وحشی می رسم. تعدادشان آنقدر زیاد است که همه جا را پوشانده اند. پیاده به سمت مرکز شقایق ها به راه می افتم و از دیدن این صحنه بدیع در تیرماه لذت می برم.

 

 

جلوتر به یک تونل طولانی و مخوف می رسم. طبق تابلویی که جلو آن نصب شده 3 کیلومتر طول دارد. و کاملا هم سرازیری. به خاطر کیف و ترکبند دوچرخه، نصب فلاشر عقب امکان پذیر نیست . سریع دست به کار می شوم و با وسائل خیاطی گیره ای در عقب کیف می دوزم و فلاشر را روی آن نصب می کنم... حاصل کار کاملا رضایت بخش است. به تونل می زنم و همراه با ماشین ها با سرعت به سمت انتهای تونل رکاب می زنم.

تمام مسیر تا دلیجان سرازیری است و زودتر از آنچه فکرمی کنم به دلیجان می رسم ...

 

 

تا اینجا فقط یک ساعت رکاب زدم. کمی در شهر دلیجان می گردم و از آنجا که هوای شهر کمی گرم است ترجیح می دهم بدون توقف،تا وانادزور ادامه بدهم.

برای آب خوردن به وسط یک میدان می روم .چند خانم مسن تقاضا می کنند از آنها عکس بگیرم. با دوربین خودشان و با موبایل خودم از آنها عکس می گیرم. خداحافظی می کنم و به راه می افتم.

 

 

کمی که رکاب می زنم متوجه می شوم که علیرغم همه پنهان کاری ها، پدر و مادرم متوجه شده اند کجا هستم و چکار می کنم!! پدرم همیشه نگران کله شقی های من است. با هر زحمتی بود بالافاصله با پدرم تماس تصویری برقرار کردم و به آنها قول دادم که همه چیز مرتب است و مراقب خودم هستم.

هنوز از دلیجان خارج نشده بودم که آلارم معده وقت نشناس به صدا درآمد. زخم معده بد دردی است آنقدر که وقتی گرسنه ات می شود درست عین شلمان در کارتون بامزی، باید برایش غذا فراهم کنی وگرنه دمار از روزگارت در می آورد. جستجو کردم. آن اطراف فقط چیزی شبیه بار بود با مشتریانی که هر کدام مشغول سیگار کشیدن و یا خوردن مشروب بودند. دوچرخه ام را گوشه ای گذاشتم و داخل شدم. با زحمت به صاحب آنجا فهماندم که اگر امکان دارد دو عدد تخم مرغ با نان و نوشابه برایم سرو کند. خودم روی یکی از میزها ولو شدم. و تا حاضر شدن غذا نقشه راه را مرور کردم. کمی بعد سفارشم را آوردند. دو عدد تخم مرغ با یک سبد نان و یک نوشابه کوکاکولای اصل ارمنی!! شروع به خوردن کردم. خوشمزه بود اما همین سفره ساده و غذای حاضری که در ایران به هیچ هم حساب نمی شود...  32 هزار تومان برایم آب خورد.

 

 

ارمنی ها سکه هایشان هم حساب و کتاب دارد و زیاد بزرگ نیست. مثلا یک سکه جغله 500 درامیشان که اندازه دوزاری های قدیم هم نمی شود، 14000 تومن ما بود ( به قیمت امروز ، چون فردا خدا عالم است) مقایسه بکنید با سکه های 50 تومنی و پانصد تومنی ما که اندازه پیش دستی است و پفک هم با آن نمی شود خرید.

جاده تقریبا پاک پاک است. و اثری از خرده شیشه به چشم نمی خورد. ظاهرا برادران و خواهران اهل دل ارمنی تا سوان بیشتر نمی کشند !! گوشه دنجی توجهم را جلب می کند. دوچرخه را هم با خودم می برم. جای بسیار زیبایی است. می نشینم و برای خودم چای می ریزم. خورشید کم کم پایین می آید و هنوز تا وانادزور 30 کیلومتر دیگر باقی مانده است. فقط هم گردنه، اما دلم نمی خواهد راه بیفتم.اگر از ترس سرمای شب و حیوانات وحشی نبود، حتما همین جا، بدون چادر و کیسه خواب اتراق می کردم.

دوباره یک گرمنوش آماده می کنم و با ولع به اطراف نگاه می کنم. یک جاده پر پیچ وخم وسط یک کوهستان سرسبز که شانه به شانه بهشت می زند. و یک جنگل تمام عیار که به رندی تمام دلبری می کند.امروز یکشنبه است و روز تعطیل مسیحی ها  و تنها 15 کیلومتر با دلیجان فاصله دارم. اگر چنین جاده ای در ایران بود و امروز هم جمعه، در هر کیلومتر مربع یکصد نفر با پراید و پژو می ریختند ، می شکستند و دوسیب نعنا می کشیدند!! بوی جوج شان هم تا سوان می رفت!! اینجا اما هر چند دقیقه به زحمت یک اتومبیل رد می شود.

 

 

نشسته ام وسط بوته ها و گیاهانی که بویی عجیب و سحر انگیز دارند و بهتر از هر شرابی مستم می کنند و من که این بوی عجیب را هنوز در هیچ کدام از جنگلهای ایران تجربه نکرده ام. دلم نمی خواهد بلند شوم . اما مجبورم.

 

 

طبیعت سحر انگیز تر از این حرفهاست. شاید بهترین زمان ممکن آمده ام. حرفه ای ها می دانند که طبیعت هر ساعت و هر روز خدا جلوه ای دارد و بسته به ساعت ، جهت تابش خورشید و میزان نور می توان جلوه های مختلفی از یک طبیعت واحد را دید. مسلما برای دیدن بهترین جلوه اش باید شانس داشته باشی و من ظاهرا خیلی خوش شانس بودم. آن طبیعت زیبا چنان از خود بیخودم کرده بود که هر چند کیلومتر یک بار می ایستادم. سر و رویی می شستم. آبی می نوشیدم و با حیرت به اطرافم نگاه می کردم.

 

 

کمی جلوتر یک پمپ گاز به چشمم می خورد. سرویس بهداشتی اش تمیز بود. فابریک و بدون رنگ!! ناخودآگاه مقایسه اش کردم با دستشویی پمپ بنزین های بین راهی خودمان که بوی آمونیاکش تا مغز استخوانت را می سوزاند و در و دیوارش پر است از فحش های آبدار به سران سیاسی مملکت!!

 

مسیر تا وانادزور کماکان زیباست. روی ارتفاعات یک پیرمرد ارمنی را می بینم که مشغول پیاده روی و هواخوری است. کمی انجیر تعارفش می کنم و با هم می خندیم. محلی ها - که معمولا مسن هستند- هر چند کیلومتر بساط محصولات ارگانیک و ترشی و میوه خودشان را برپا کرده اند و دعوتم می کنند به خرید.
 
دوچرخه را در سرازیری های مشرف به وانادزور رها می کنم و با صدایی بلند " جان مریم" می خوانم. یکی از لذت های دوچرخه سواری، رها شدن در سرازیری، بعد از  یک سربالایی دشوار است. اینجور مواقع معمولا بی احتیاط هستم. دوچرخه با سرعت جلو می رود و طبیعت سبز را با همان سرعت رد می کنم. چند دقیقه بعد در وانادزور هستم. اینجا از دلیجان بزرگتر است و البته زیباتر. به اولین میدان که می رسم جوانی ارمنی با اتومبیلش شروع به احوالپرسی می کند. تا می فهمد ایرانی ام با خنده می گوید :"احمدی نجاد" بعد همانطور که دستش را به علامت Fuck نشان می دهد می گوید "آمریکا" و بلند می خندد. خوش مشرب است و بسیار مهربان. با اصرار می خواهد که شب در منزل مهمانش باشم اما من ترجیح می دهم در هاستلی که رزرو کردم اقامت کنم و خداحافظی می کنیم.
شبهای راحتی را در هاستل های ایروان گذرانده ام. واقعا تمیزند و انصافا مرتب. از دو دره بازی خبری نیست. ملافه ها و حوله ها دست نخورده اند و رختخواب ها، راحت. آشپزخانه ها کاملا مجهز و سرویس ها کاملا تمیز. این در برابر کرایه ای که می گیرند واقعا می ارزد. این روزها در ایران با شبی هشتاد تا صد هزار تومان نصف این امکانات را هم در اختیارت قرار نمی دهند.
به هاستل می رسم و از پله ها بالا می روم. این یکی بهتر از بقیه است. حرف ندارد. یک تخت در اتاق 6 تخته می گیرم و شروع به چیدن وسائلم می کنم. ظاهرا تا صبح در همین اتاق بزرگ تنها هستم و شیلنگ تخته می اندازم. مشغول سبک سنگین کردن تخت ها هستم که  دو دختر لهستانی وارد می شوند و تقاضای اتاق می کنند. همانطور که خوش و بش می کنیم، اتاق 6 تخته را ورانداز می کنند و با هم حرف می زنند. ترجیح می دهم تنها باشم و آنها هم ظاهرا همین نظر را دارند. اتاق کوچک کناری را انتخاب می کنند و همه چیز به خیر و خوشی تمام می شود!!
 
 
 
 
دوش می گیرم و آخر شب در آشپزخانه یک اشکنه فرد اعلا بار می گذارم و با نان خشک یزدی سرو می کنم!!
یک کوکاکولای اصل لذتش را دو چندان می کند!!
رختخواب ها فوق العاده تمیز و راحت است ... تا صبح یک نفس می خوابم
 

نظرات  (۲)

۲۱ تیر ۹۸ ، ۱۱:۰۹ فاطمه محمدی
احمدی نجاد 😄😄😄 
همه چیز خیلی زیبا و عینی توصیف شده ، عااااالی 👌👌
پاسخ:
ممنونم که وقت می ذارین..
ایام به کام
۰۶ ارديبهشت ۰۲ ، ۱۵:۱۴ رامین داداشی

خیلی عالی . دمتون گرم

پاسخ:
ممنون رامین عزیز

ارسال نظر

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
تجدید کد امنیتی