ارمنستان با کراس کانتری

سفرنامه یک سایکل توریست در کشور ارمنستان

سفرنامه یک سایکل توریست در کشور ارمنستان

به قصد دیدن کشور ارمنستان به دل جاده زدم
تنها و با یک دوچرخه کراس کانتری
این چند سطر خاطرات سفر 6 روزه من هست
در این بهشت زیبا

بایگانی
نویسندگان

توی اسکانیای Vip 25 نفره هستم. اتوبوسی که تا خرخره گازوئیل قاچاق زده وتنها با هفت مسافر به مقصد ایروان در حرکت است. داخل اتوبوس به غیر از سر و صداهایی هایی که در اتوبوس های Vip کاملا عادی است مورد دیگری به چشم نمی خورد. بالای سرم یک هدفون نو با تکان های اتوبوس جابجا می شود و من را که هیچ نیازی به آن ندارم هیپنوتیزم می کند. روی صندلی ردیف پنج نشسته ام . تنها ، کنار پنجره ای که دست بر قضا  خیلی کثیف است و تمام خیالپردازی های شاعرانه ام را کوفت می کند.

همسفرهایم چند جوان ایرانی مقیم ارمنستان هستند ، بسیار فرهیخته و مبادی آداب. یکی شان به اسمش حامد ،کلی اطلاعات راجع به ایروان و دیدنی های آن و شهرهای بین راه تا مرز گرجستان در اختیارم قرار می دهد و با بقیه هم ، هر از گاهی بین راه و در فرصتهایی که  توقف می کردیم گفتگو می کنم.

خواهرم برای ناهار ساندویچ مرغ گذاشته بود که به خاطر خوشمزه بودن و زیاده روی ،  سر دلم مانده. برای رسیدن به اتوبوس،  کله ظهر  از خیابان نبرد شمالی تا میدان آزادی یک نفس رکاب زدم  و درست لحظه حرکت، همان پای رکاب!! بلیط صادر شد و دوچرخه ام در صندوق بغل اتوبوس جا خوش کرد. بالا می روم و روی صندلی ام می نشینم.به خاطر گرمای هوا آنقدر عرق کرده ام که داخل اتوبوس – بعد از حرکت و در ترافیک وحشتناک اتوبان تهران -کرج،  یک ونیم لیتر شربت خاکشیر را یک نفس سر می کشم. موبایل را برمی دارم واخبار را رصد می کنم. ظاهرا دیشب ، همان ساعتی که من در اتوبوس مشهد- تهران مشغول بررسی مسیر دوچرخه سواری در گردنه های ارمنستان بودم، برادران سپاهی یک پهباد گلوبال هاوک آمریکایی را ساقط کرده اند و کبکشان خروس می خواند. بعید می دانم  مشکل خاصی باشد ، آمریکایی ها خسارت پهبادشان را از دارایی های بلوکه شده ایران بر می دارند و همه چیز به خیر و  خوشی تمام  می شود.

به مرز که می رسیم بارهای هر نفر به خودش داده می شود و من دوچرخه را تحویل گرفته ، کیف هایم را می بندم و از روی پلی که بر روی رودخانه خروشان ارس کشیده اند، تنها و در دل شب به سمت مرز ارمنستان رکاب می زنم. آنطرف هم چندان سخت نمی گیرند و ما به خارج از محوطه مرزبانی هدایت می شویم و منتظر می مانیم تا تکلیف گازوئیل های قاچاق و میزان رشوه ای که راننده باید پرداخت کند مشخص شود. حدود یک ساعت و نیم طول می کشد، که البته نمک سفر است ... در این فاصله حامد یک دور دوچرخه را امتحان می کند و من هم مشغول غذا دادن به سگ های محوطه مرزبانی می شوم.  .صبح اتوبوس در یکی از گردنه ها و در کافه ای که مشخص است برای ایرانی ها دست و پا کرده اند، توقف می کند و مسافران پیاده می شوند.

 

 

هر کدام به سویی می رویم. هزینه سرویس بهداشتی که در صوفیان 500 تومان بود اینجا 50 درام یا 1500 تومان می شود تا همین اول کار حساب دستمان بیاید.شاگرد راننده هم در این فرصت گازوییل ها را خالی می کند و دست و صورت روغنی اش را می شوید. هوا در ابتدای تیرماه ، انصافا سرد است. جالب است که من به هوای انگور رفته بودم. اما توت ها هنوز کاملا نرسیده اند!!

 

 

ناخنکی به توت های جلوی جاده می زنم. بسیار خوشمزه هستند. بعد از کمی توقف  دوباره به راه می افتیم. جاده بسیار ناهموار و پر از دست انداز است. خیلی بدتر از یک جاده روستایی در  ایران. به هیچ عنوان شبیه جاده ترانزیت بین دو کشور نیست، آنقدر باریک که دو کامیون  به سختی از کنار هم رد می شوند و آنقدر وهمناک، که جاده چالوس در برابرش به اتوبان می ماند.

 

چراغ های خیابان ها اکثرا ال ای دی است و این یعنی برق در این کشور خیلی گران است ، به قول معروف امامی نیست!!  اتومبیل ها در این قسمت – که منطقه روستا نشین به حساب می آید- اکثرا لادا های زهوار درفته روسی است ، مدل دهه هشتاد میلادی و راننده های ارمنی که اگر این گردنه ها را، با این "لگن ها" بالا و پایین می روند ... دست مریزاد دارند.

 

نمادها، نشانه ها و تابلوها با حروف ارمنی مشخص شده است. چیزی شبیه انگلیسی ورز داده شده !!  آنقدر سخت و عجیب که فکر یادگرفتنش را هم از ذهنم دور می کنم.

 

اول تیرماه است و برف هنوز روی قله ها و کوه ها دیده می شود. زیر پایم رودخانه ای خروشان و سفید رنگ ، وسط یک دره فراخ و مسن را می کاود و می رود تا به ارس برسد.

 

به شهر کاجاران می رسیم. طبیعت ارامنه هر چقدر زیباست، خانه هایشان دلگیر و مزخرف است. مجتمع های آپارتمانی با سبکی خاص و یکنواخت و آنقدر تاریک و شلخته که با شهرک های جنگ زده مشهد هیچ تفاوتی ندارد و  از هر سوراخش بند رخت و دیش های ماهواره بیرون زده است. آپارتمانهایی چند طبقه بدون هیچ طرح خاص و با سنگهایی به رنگ تیره و بسیار قدیمی.

 

سبک خانه ها شیروانی است و نشان از بارانهای فراوان می دهد. قبرستان ها اما با سنگ هایی یکدست و سیاه و سنگ قبرهایی اکثرا مزین به دسته های گل، زیبایی خاصی دارد و تا حدودی جبران مافات می کند.

به گوریس می رسیم. درخت ها تنک تر شده اند و زمین به زحمت از لابلای سرسبزی طبیعت، رنگ خود را به ما نشان می دهد. خانه ها قشنگ ترند اما پنجره ها کماکان توی ذوق می زنند.

 

به نزدیک ایروان که می رسیم دو مخروط آتشفشانی بسیار زیبا در سمت چپ جاده خودنمایی می کنند. آرارات آنقدر بزرگ است که دو سوم آن در هوای آفتابی تیر ماه،  داخل ابر ها ست و شانه به شانه آسمان می زند. بقایای کشتی نوح را در دامنه های همین کوه پیدا کرده اند. چشم هایم را می بندم و روزی را تصور می کنم که نوح بعد از آن طوفان سهمگین، به همراه سرنشینان کشتی بر دامنه این کوه لنگر انداخت و مسافرانش را پیاده کرد. می گویند اولین کسی که از کشتی بیرون پرید جنتی بود ... بماند.

(عکس از اینترنت)

 

 

بالاخره رسیدیم ایروان. هوا بسیار گرم است و خواهران ارمنی، خیلی راحت...  برای من که از بچگی فقط چادر چاقچور های مسجدی و ننه قمر های پوشیه زده حجره ای را دیده،  شرایط کمی آزار دهنده است. به کمک GPS هتل را پیدا می کنم. دوچرخه را کنار درب ورودی هتل گذاشته و با همان لباس دوچرخه سواری داخل می شوم. رسپشن ها دو خانم مودب و خوش برخورد هستند که با مهربانی اتاقم را نشانم می دهند و اشاره می کنند که دوچرخه ام را هم می توانم به داخل بیاورم. همه چیز عالی است و وسائل از تمیزی  برق می زد. رختخواب ها بسیار نرم و مرتب و سرویس بهداشتی و حمام آنقدر با سلیقه و تمیز که همان موقع هوس دوش گرفتن می کنم. یک تخت از اتاق چهارتخته dormitory را رزرو کرده بودم و فعلا تنها هستم. فضای اتاق اگر چه بسیار کوچک و تخت ها تنها نیم متر با هم فاصله داشتند اما سلیقه ای که آنها را چیده و آراسته کرده بود واقعا تعریف داشت.از انتخابم کاملا راضی بودم و زیر دوش!! "رگ خواب" همایون شجریان را  زمزمه می کنم. بعد با همان حوله حمام روی تخت نشستم و چای دست ساز خودم را - مخلوطی از نبات ، زعفران، زنجبیل و دارچین- نوشیدم . در زدند. خانم رسپشن به همراه یک دختر ظاهرا اروپایی وارد شدند. کاملا هول شده بودم. معذرت خواهی کردند و یک نگاه به اطراف اتاق انداختند. دخترک ظاهرا پسندش نشد و من خوشحال از تمدید تنهاییم ، کمی خوابیدم و سپس برای گشت و گذار به داخل شهر رفتم. هزار پله یا کاسکاد ارمنستان اولین جایی بود که رفتم. هنوز دو ساعتی تا غروب مانده بود و بسیار زیبا و دیدنی.

 

 

پارک پیروزی و مجسمه مادر ارمنستان در بالا و سمت راست آن، زیباییش را دو چندان می کرد. زوج های زیادی در این ساعت دست در دست هم از پله ها بالا و پایین می رفتند و قدم می زدند و پا به سن گذاشته هایی  که ایام به باد رفته شان را در چهره های جوانان می دیدند و با لبخند و البته کمی حسرت ، نگاهشان می کردند. هوا بسیار عالی بود و بالای هزارپله می توانستم چشم انداز بسیار زیبایی از ایروان ببینم.

 

. بنای بعدی که به دیدنش رفتم یادمان نسل کشی ارامنه توسط ترکان عثمانی بود که روی تپه‌ای در پارک تسیتسر ناکابرد  قرار داشت و از نظر زیبایی بصری چندان چشمگیر نبود -شاید من کج سلیقه ام-  صرفا یک ستون دو قسمتی به معنای اتحاد دو قسمت ارمنستان و دوازده ستون خمیده  به نمایندگی از دوازده ایالت ارمنستان بود که در وسط آن آتشی به یاد قربانیان همیشه روشن بود.

 

 

ظاهرا  همه ساله در ۲۴ آوریل هزاران نفر از ارمنیان در این محل جمع می‌شوند تا به این قربانیان ادای احترام کنند. بیشتر که تحقیق کردم متوجه شدم که خود ارامنه و آشوریان در اوائل قرن بیستم در کشتاری معروف به جیلولوق، سعی در پاکسازی نژادی و تشکیل یک سرزمین کاملا ارمنی در شمال غرب ایران و منطقه قفقاز داشته اند و چه جنایتها که نکردند.  خوب ، این به آن در...

 

سوار دوچرخه شده و با سرعت در سرازیری به راه افتادم. قمقمه ام را پر کردم و بعد از نوشیدن آب بسیار گوارایی که از کنار تپه و از دل سنگهای گرانیتی می جوشید، به مسجد کبود ایرانیان رفتم که در نوع خودش برایم جالب بود. ظاهرا از بین 8 مسجد موجود در ایروان قدیم فقط همین یکی باقی مانده است که در سال 1379 توسط بنیاد مستضعفان و جانبازان ترمیم و بازسازی شده و در حجره هایش به علاقمندان، زبان فارسی آموزش داده می شود.

 

 

 

چیزی که اینجا – درایروان- حسادت مرا به کاملا تحریک می کند رانندگی بسیار منظم رانندگان ارمنی است. اتومبیل ها به شدت به عبور عابران حساس هستند و سریع توقف می کنند و البته عابران هم صرفا از روی خط عابر پیاده تردد می کنند، آنهم فقط وقتی که چراغ عابر پیاده سبز است. این وسط صحنه ای بسیار جالب جلوی چشمم اتفاق افتاد. دختر بچه ای حدودا 5 ساله و بازیگوش با اسکوتر و در شلوغ ترین چهارراه مرکز شهر بدون اینکه حتی به داخل خیابان نگاه بیندازد با سرعت به خط عابر پیاده زد و از خیابان رد شد و تمامی اتومبیل ها ،دو متر مانده به خط توقف کردند تا کودک سر به هوا به آنطرف خیابان و پیاده رو رسید و سپس آرام حرکت کردند. دیدن این صحنه ها برای یک ایرانی که راننده هایش  به عابران پیاده، به چشم سیبل نگاه می کنند و با بوق های گوشخراش و سرعت های غیر مجاز، عبور از خط عابر پیاده را برایشان مثل عبور از پل صراط می کنند. کاملا عجیب بود و غریب.

 

 

 

به هاستل برگشتم و کمی خوابیدم. هنوز چشم هایم کاملا گرم نشده بود که صدایی توجهم را جلب کرد. با کمال تعجب همان همشیره محترم اروپایی را دیدم که نیم متر آنطرف تر روی تخت کناری با لباسی نه چندان مناسب!!  مشغول مرتب کردن کوله اش بود. سلام کردیم و دخترک حوله اش را برداشت و داخل حمام رفت. چشم هایم را مالیدم و وقتی کاملا مطمئن شدم که خواب نیستم. لباسهایم راپوشیدم و زدم بیرون. از قرار معلوم فعلا روی دور شانس نبودم!!  ساعت حدود ده و نیم شب بود و خیابان ها هنوز شلوغ. به میدان جمهوری رفتم که فواره های موزیکالش در روبروی موزه زبانزد خاص و عام بود. فضای میدان بسیار دیدنی و از لحاظ معماری بسیار تحسین برانگیز بود. تا پایان رقص فواره ها مهمان آن محیط زیبا بودم و بعد از تمام شدن آن نمایش زیبا ،هوس غذای ایرانی کردم .

 

 

 

 به یک رستوران ایرانی در گوشه میدان جمهوری رفتم. قیمت غذاهایش برق از کله ام پراند. از آنجا که بسیار خجالتی هستم نتوانستم برگردم و یک پلوقیمه 65 هزارتومانی سفارش دادم و داخل فضایی که بی شباهت به کازینو نبود منتظر سرو غذا شدم. بعد از یک انتظار طولانی، که حوصله ام را سر برد. شام را که یک قیمه من درآوردی بود به همراه برنج هندی!! آوردند. چاره ای نبود. نصفش را به زور خوردم و بقیه اش را در ظرف یک بار مصرف به  همراه بردم.

 

تا پارک عشاق رکاب زدم . شوربختانه بسته بود. همه جا هم سوت و کور. ایرانی ها تازه نصف شب به بعد  عشقشان گل می کند!! ارمنی ها اما  ظاهرا این ساعت عاقل اند! به هر حال دست از پا دراز تر به سمت هتل به راه افتادم.

عابران پیاده داشتند حرصم را در می آوردند . تصور کنید ساعت یک نصفه شب، موقعی که پرنده هم در خیابان های ایروان پر نمی زند، پشت چراغ قرمز عابر پیاده می ایستادند و تا سبز شدنش با هم گپ و گفت می کردند.

 

به هاستل برگشتم و برای آنکه هم اتاقی ام را اذیت نکنم بدون روشن کردن چراغ وارد اتاق شدم. هنوز بیدار بود و روی تخت نزدیک من مشغول ور رفتن با موبایلش بود. توی همان تاریکی مسواک زدم و داخل رختخواب خزیدم !!

 

نظرات  (۲)

۱۹ فروردين ۰۳ ، ۱۲:۳۷ آرنیس داویدیان

کاش نفرت پراکنی نمیکردید . این چه عبارتی است این به اون در ؟؟؟ اولا ارامنه نقشی در کشتاری که مطرح میکنید نداشتن . فرض محال داشتن . آیا یک کشتار و قتل عام کشتار و قتل عام ملتی رو توجیح میکند ؟ 

 

یکی از بهانه های نفرت پراکنان قومی علیه هم میهنان ارمنی، کرد و آشوری ما مسئله جیلولوق است که در حقیقت از سوی قبایل کرد و آشوری تابع عثمانی (حکاری) صورت گرفت. اسماعیل آقا سیمقتو از اشرار منطقه که در یک برهه زمانی مهم از حمایت دولت عثمانی برخوردار بود و جهت فرار از پیگرد نیروهای دولتی ایران آزادانه به آن سوی مرزهای عثمانی می گریخت و همین طور یکی از قبایل آشوری طی سال های 1296 تا 1297 خورشیدی رفتار وحشیانه ای با مردم این منطقه  (اعم از ارمنی، آذری و کرد) داشتند.

نفرت پراکنان قومی به بهانه مسیحی بودن آشوری ها سعی دارند با خلط دو تیره آشوری و ارمنی ، ارامنه را نیز در این جنایات سهیم کرده و به نیابت از ترکیه قتل عام های فجیعی این که علیه ارامنه در عثمانی  صورت گرفته را پنهان نمایند.

مقاله زیربه برخی شبهات در خصوص واقعه جیلوقوق پاسخ می دهد:

درباره حوادثی که در اوایل قرن بیستم میلادی در آذربایجان ایران رخ داد و به ” جیلولوق ” موسوم است ٬ نقش ارمنیان به عمد از سوی پان ترکیست ها به صورت تحریف شده ای ارائه شده است و این تحریف عمدتا ناشی از کمبود منابع و اطلاعات صحیح تاریخی بوده است .

پان ترکیست ها عمدا ( برای مقابله با شناسایی جهانی نژادکشی ارمنیان توسط ترکیه عثمانی در سال های ١٩١۵ تا ١٩٢٣ میلادی و نیز به منظور ایجاد تنفر و تفرقه قومی در میان اقوام ایرانی ) ارمنیان را مقصر حوادثی می دانند که توسط ” جیلو ” های مسیحی آشوری به رهبری ” مارشیمون ” و گروهی از کردها به رهبری “سیمیتقو ” در ارومیه،خوی و سلماس رخ دادند . این در حالی است که ارمنیان ٬ همانند آذربایجانی ها ٬ در این حوادث دچار خسارات و تلفات شدند .

در اینجا برای روشن نمودن جوانب مختلف این حوادث ٬ نمونه هایی از انعکاس آن در نشریه ” آیگ ” – چاپ تبریز – آورده شده است :

– نشریه ” آیگ “-چاپ تبریز – ١١ فوریه ١٩١٨ میلادی ( ١٢٩۶ شمسی ) – شماره ٧ :

” خوی – بیستم ژانویه – مردم در تاریخ شانزدهم ژانویه به قصد خلع سلاح ٬ به گروه مسلح آشوری ها که کمی دورتر از شهر ( خوی ) خیمه زده بودند ٬ یورش بردند . ” جیلو ” های آشوری ( که در اصل ساکن ایالت ” حکاری ” در عثمانی بودند و قسمتی از آن ها در دوران جنگ جهانی اول ٬ به رهبری ” مارشیمون ” به ایران مهاجرت کردند ) ابتدا سعی در دفاع داشتند که چندان طول نکشید و با به جا گذاشتن شش کشته و هفت مجروح ٬ مجبور به فرار شدند .

در این میان به ارمنیان هیچ خسارتی وارد نشد و حتی قاضی شهر ارمنیان را گرد آورد و به آنان گفت : ” ما با شما کاری نداریم . شما تبعه ما هستید و برای ما آذربایجانی و ارمنی یکسان است . اگر احدی به شما توهینی بکند ٬ فورا به من اطلاع دهید ” .

رابطه ما (ارمنیان) با آذربایجانی ها حسنه است …”

– ١٨ فوریه ١٩١٨( ١٢٩۶ شمسی ) – شماره ٨ :

” سرمقاله – دولت ما ( ایران ) بر تصمیم خود مبنی بر خلع سلاح کلیه گروه های مسلح غیر دولتی مصرانه تاکید می ورزد .

طبیعتا اولین حربه باید بر آشوری های کوهستانی ( ” جیلو ” ها ) وارد آید که اگرچه از اقوام ایران نبوده و به صورت موقت مهمان کشورمان هستند ولی تنها نیروی سازمان یافته در منطقه محسوب می شوند .”

– ١٨ مارس ١٩١٨ ( ١٢٩٧ شمسی ) – شماره ١٢ :

” سرمقاله – در زنجان حادثه دلخراشی رخ داده است . چهار خانواده ارمنی در یک شهر بزرگ و بدون امکان ارتباط با جهان پیرامون ٬ به غیر انسانی ترین وجه ممکن کشته شده اند .

قتل ” مارشیمون ” – بر اساس اخبار به دست آمده ” مارشیمون ” که به تازگی با هفتصد نفر و دو توپخانه به سلماس رفته و در قریه ” خسروا ” سکنی گزیده بود ٬ به دعوت ” سیمیتقو ” به ضیافت ناهار رفته و به دست او در دوم مارس کشته شده است . هم اینک درگیری میان کردها و “جیلو ” ها برقرار است . اهالی منطقه متحمل خسارات شدیدی شده اند .

آخرین اخبار – دومین هیات نمایندگان آذربایجانی اطلاع می دهد که به بهانه قتل ” مارشیمون ” ٬ ” جیلو ” ها حملات شدیدی علیه ارومیه و اطراف آن شروع کرده اند . درگیری های شدیدی در شهر و اطراف آن درحال روی دادن است . ”

– ٢۵ مارس – شماره ١٣ :

” سرمقاله – افراد مسلح نامسؤول به جان هم افتاده اند و اموال و جان مردم بی دفاع را به خطر انداخته اند …

معلوم نیست چرا و برای چه دهقانان آذربایجانی ارومیه تاکنون دوبار به دست ” جیلو ” های مسلح از دم تیغ گذشته و تاراج شده اند ؟

چنین جنگ بی معنایی هم اکنون در سلماس درحال روی دادن است . راهزنان کرد این بار با قتل ” مارشیمون ” فرصت مناسبی فراهم کردند …”

– اول آوریل – شماره ١۴ :

” مراغه – حوادث اخیر ارومیه تاثیر زیادی بر شهر داشته است … به علت نبودن اخبار صحیح ٬ حوادث با هر رنگی تفسیر می شوند . عوامل توطئه گر و ناشناس فعال شده اند و هیچ تفاوتی بین مرتکبان و مسؤولان حوادث ارومیه و اهالی بی گناه بومی قایل نیستند . از دیدگاه آنان چون ” جیلو ” ها مسیحی هستند ٬ دیگر مهم نیست که چه کسانی هستند و از کجا آمده اند (!!) بنابر این با فرستادن طومارهای بی امضاء به عدلیه و دادگاه اعلام می کنند که : ” تا دیر نشده باید حسابمان را با ارمنیان پاک کنیم ” (!!)

در چنین شرایطی باید افرادی که نام ” مجاهد ” دارند ٬ به میدان بیایند و انقلابی گری واقعی خود را ثابت کنند و نگذارند تا زندگی آرام دو خلق همسایه به هم بخورد و به سوی حوادث تلخ جدید سوق داده شود .

سلماس – ٢۴ مارس – درگیری خونین میان ” سیمیتقو ” و آشوری ها دو روز ادامه داشت .

٢۶ مارس – وضعیت در سلماس کماکان تغییری نکرده است . تقریبا تمام نیروهای آشوری از سلماس به ارومیه عقب نشینی کرده اند . در ارومیه باز هم جنگ در گرفته است . آشوری ها در تلاش هستند تا نیروهای خود را از منطقه جمع آوری کنند و در ارومیه متمرکز سازند .

٢٧ مارس – تقریبا تمام نیروهای آشوری از سلماس عقب نشینی کرده اند . گروهی ناچیز ٬ حدود چهل – پنجاه نفر از آنان ٬مردم منطقه را به تنگ آورده اند .آشوری ها از مردم سلماس خواسته اند تا طی پنج روز سلاح های خود را تحویل دهند .”

– ٨ آوریل – شماره ١۵ :

” اخبار ( به نقل از نشریه ” تجدد “) – اهالی قریه های ارمنی نشین اطراف خوی به شهر خوی منتقل شده اند . با ترتیباتی که قاضی خوی اتخاذ کرده است آنان از امنیت کامل برخوردار خواهند بود .

کردهای ” سیمیتقو ” در اطراف خوی به چپاول و تاراج قریه های ارمنی نشین و ترک نشین مشغول هستند . خبری دال بر حمله این افراد به قریه ارمنی ” سیداوار ” در دست است .”

– ١۵ آوریل – شماره ١۶ :

” اخبار ( به نقل از نشریه ” تجدد ” ) – از دهم آوریل٬ به مدت دو روز و دو شب درگیری آشوری ها و قوای ” امیر ارشدی ” در ” موغانجوق ” ادامه داشت … بالاخره آشوری ها با دادن تعداد زیادی کشته و زخمی ٬ مجبور به ترک مواضع خود و عقب نشینی شدند .

اعلامیه حزب ” دموکرات ” – در اعلامیه مورخ یازدهم آوریل ٬حزب ” دموکرات ” … بر دو عامل مهم و اصلی ٬ یعنی بحران نان و شورش آشوری ها تاکید کرده است …امید داریم که آشوری ها آگاه شوند و با مشاهده این اقدامات صریح و قاطع ٬ به شورش خاتمه دهند و برای منافع راستین خود سریعا دست از اعمال خونین بردارند .”

– ۶ مه – شماره ١٩ :

” خوی – ٢٨ آوریل – تمامی ارمنیان اطراف خوی مورد تارج قرار گرفته و با ترک خانه و کاشانه خود ٬ هم اکنون در شهر مستقر شده اند … همسایگان آذربایجانی نسبت به ارمنیان کمال مساعدت را نشان داده اند و به آنان پناه می دهند . این حسن رفتار از قاضی شهر ٬ ” کمال پاشا خان ” ٬نیز مشهود است .

درحال حاضر در شهر و اطراف خوی چند هزار کرد مسلح دیده می شوند . دیروز نیز تعداد زیادی از عثمانی ها وارد شهر شده اند. ( بر اساس یک منبع دیگر ٬ تعداد آن ها به هزار و دویست نفر می رسد )

اعلامیه شورای ملی ارمنیان تهران – “از تمام ارمنیان ایران می خواهیم که همچون گذشته ٬ دنباله روی سیاست های دولت ( ایران ) باشند و به مواضع بی طرفانه وفادار بمانند .” “

– ٢١ مه – شماره ٢١ :

“صلح با آشوری ها – هیات صلحی متشکل از نمایندگان آذربایجانی و ارمنی از راه ” شرفخانه ” به ارومیه رسیده است .

از تاریخ ششم ماه “مه ” هیات فعالیت خود را آغاز کرده و طی چند نشست٬ به نتایج مطلوب رسیده است . بدین ترتیب صلح با آشوری ها برقرار شده است . ” جیلو ” ها ( ی آشوری ) متعهد شدند که جنگ علیه ایرانیان را خاتمه دهند . ”

به این ترتیب٬ آشکارا دیده می شود که در این حوادث ٬ عملا ارمنیان آذربایجان ایران نیز همانند ترک زبانان ٬ مورد حمله و آسیب از سوی کرد های ” سیمیتقو” و آشوری های مسیحی ( و نه ارمنی ) از فرقه ” جیلو ” ( از اهالی عثمانی که به ایران مهاجرات نموده بودند و تحت رهبری ” مار شیمون ” بودند ) واقع شدند و ارمنیان در بروز این کشتارها نقشی نداشتند . اما پان ترکیست ها صرفا به خاطر ایجاد تفرقه میان اقوام مختلف ایرانی و ایجاد روحیه ارمنی ستیزی ٬ جنایات گروه خاصی از کردها و آشوری های عثمانی را به ارمنیان نسبت می دهند !!!

منبع : آرشیو نشریه ” آیگ ” – چاپ تبریز -آرشیو سال های ۱۲۹۶ و ۱۲۹۷ هجری شمسی در نزد روزنامه “آلیک ” – تهران – گرد آوری و ترجمه : دکتر ” کارن خانلری ” – نشریه ” پیمان ” – چاپ تهران – شماره ۳۳

http://www.paymanonline.com/article.aspx?id=DE7F8F8E-59C0-4E3E-8EDC-88BD996183F5

چند نکته تکمیلی درباره این حوادث :

– همانگونه که از نام این حوادث پیدا است ( ” جیلولوق ” ) عامل اصلی این حوادث ” جیلو ” ها ( طایفه ای از آشوری ها ) ( و گروهی از کردها ) بوده اند .

– در جریان این حوادث حملاتی از سوی گروهی از عشایر کرد به رهبری ” سیمیتقو ” به خوی ٬ سلماس و ارومیه رخ داد و وی با نقشه ای زیرکانه توانست ” مار شیمون ” ( رهبر ” جیلو ” ها ) را به قتل برساند .

حال معلوم نیست دراین گیر و دار چرا پان ترکیست ها ارمنیان را مقصر حوادثی می دانند که گروهی از کردها و “جیلو ” ها عامل اصلی آن بوده اند ؟

– وقوع چنین حوادثی در اقوام همسایه بسیاری دیده شده است . اگر قرار باشد پان ترکیست ها تاکید بیش از حدی روی ” جیلولوق ” داشته باشند٬ در این صورت آن ها قتل عام شمار زیادی از غیر نظامیان ( از جمله زنان و کودکان ) گرجی و ارمنی ( از جمله در شهر تفلیس ) توسط آغا محمد خان قاجار ترک زبان و سپاهیانش را ( که در کتاب های درسی تاریخ در خود ایران نیز به آن اشاره شده است ) نباید فراموش کنند.

– درپی نژادکشی یک و نیم میلیون نفر از ارمنیان توسط ترکیه از سال ١٩١۵ میلادی و به دنبال وقوع انقلاب اکتبر ١٩١٧ در روسیه و عقب نشینی نیروهای روس از مرزهای ایران و ترکیه عثمانی ٬ ارتش ترکیه با استفاده از فرصت پیش آمده تصمیم به حمله به قفقاز گرفت و از سوی دیگر نیروهای ترکیه عثمانی به رهبری ” علی احسان پاشا ” وارد منطقه شمال غربی ایران ٬ یعنی آذربایجان ایران شدند . به این ترتیب ترکیه درتلاش بود تا به نقشه پان ترکیستی خود برای الحاق مناطق ترک زبان به خاک کشورش جامه عمل بپوشاند و اقدام به تجزیه ایران نماید .

دراین میان عده ای از ارمنیان ساکن خوی و منطقه ” زمار ” قره داغ قتل عام شدند و ارتش ترکیه عثمانی که وارد تبریز نیز شد ٬ جمعی از ارمنیان و سایر ایرانیان ( از جمله شیخ محمد خیابانی ٬ آزادیخواه ایرانی ) را به اسارت خود درآورد.

گروه عظیمی از ارمنیان روستاهای مناطق تحت اشغال عثمانی در ایران( از جمله سلماس و ارومیه ) ٬ از بیم قتل عام ( یعنی همان بلایی که مدتی قبل بر سر هم زبانانشان در ارمنستان غربی ( شرق ترکیه ) رخ داده بود ) ناگزیر به مهاجرت به سایر مناطق شدند .

سرانجام ترکیه عثمانی با شکست در جنگ جهانی اول و تجزیه امپراتوری عثمانی ٬ نتوانست به رویای پان ترکیستی خود جامه عمل بپوشاند و ناگزیر به عقب نشینی نیروهایش از ایران و نیز قفقاز شد.

– علت اینکه پان ترکیست ها در سال های اخیر در طرح مسئله ” جیلولوق ” فعال تر شده اند ٬ آن است که به دستور دولت های باکو و آنکارا سعی کنند معادلی برای نسل کشی ارامنه توسط ترکیه عثمانی بیابند و مطرح شدن قتل عام ارامنه در مجامع جهانی و کشورهای مختلف دنیا را خنثی کنند اما آن ها این موضوع را اقرار نمی کنند که بعد از وقوع حوادث موسوم به ” جیلولوق ” مردم ارومیه و سلماس دوباره این امکان را یافتند که در موطن اجدادی خود به زندگی ادامه دهند و آثار حوادث فوق الذکر را ترمیم کنند اما با نسل کشی ارامنه توسط ترکیه اکثریت قریب به اتفاق ارامنه از موطن اجدادی خود ٬ یعنی ارمنستان غربی ( شرق ترکیه کنونی ) رانده شدند و هرگز نتوانستند به خانه و کاشانه خود برگردند. از سوی دیگر ٬ اگر نسبت تعداد قربانیان حادثه ” جیلولوق ” را با کل جمعیت قوم مورد کشتار قرار گرفته در نظر بگیریم ٬ می بینیم که این رقم بسیار کمتر از نسبت تعداد ارامنه قربانی شده در نسل کشی ارامنه توسط ترکیه در مقایسه با کل جمعیت ارامنه در زمان این نسل کشی می باشد . ( به عبارت دیگر در نسل کشی ارامنه توسط ترکیه یک و نیم میلیون ارمنی از دو میلیون ارمنی ترکیه عثمانی ( و حدود چهار میلیون ارمنی کل دنیا در آن زمان ) در بخش عمده ای از موطن اجدادی ارامنه ( ارمنستان ) قتل عام شدند اما در جریان حادثه ” جیلولوق ” فقط درصد کمی از جمعیت قوم قربانی مورد کشتار قرار گرفت و آن ها در منطقه ای محدود از موطن قوم خود ( عمدتا در ارومیه و سلماس ) آسیب دیدند . )

– برای مطالعه بیشتر درباره این حوادث به کتاب ” آروسیاک ; بازمانده خوی ” – نوشته : خانم ” رزماری هارطونیان” – ترجمه: زهره باوندی – انتشارات: ” نشر افکار ” – 1388 شمسی – تهران مراجعه کنید.

از مشاهدات یکی از شاهدان قتل عام صورت گرفته علیه ارامنه ایران ( در آذربایجان ایران ) ( برگرفته از صفحات 74 و 75 کتاب فوق الذکر ) :

” یکی از روزها که در اتاق بودم ٬ صدای داد و فریاد از بیرون شنیدم . پنهانی از پشت پرده سرک کشیدم و نتوانستم آن چه را که می دیدم ٬ باور کنم . یک زن جوان حامله ( ارمنی ) را دیدم که موهای مشکی بسیار زیبا و بلندی داشت و نیمه برهنه وسط کوچه افتاده بود و به عساکر ( سربازان ) عثمانی که احاطه اش کرده بودند ٬ التماس می کرد که به بچه اش صدمه نزنند. عساکر دور او می رقصیدند و می خندیدند و فریاد می زدند . هر بار که دور او می چرخیدند ٬ تکه ای از لباسش را پاره می کردند . زن جوان در ماه آخر بارداری بود و احتمالا از مخفیگاه خود خارج شده بود تا از حکیم ” افتخار ” برای زایمان کمک بخواهد ٬ اما عساکر قبل از این که به خانه حکیم برسد ٬ او را یافته بودند . … سربازان ( ارتش ترکیه عثمانی ) به او لگد می زدند و یکی از آن ها شروع به بالا و پایین کردن روی شکم برجسته ی او ( زن ارمنی حامله ) کرد . آخرین کلمات زن جوان را شنیدم که می گفت به کودکش صدمه نزنند . در این موقع ٬ یکی از عساکر شمشیر خود را بیرون آورد و شکم زن باردار را از بالا به پایین درید . زن فقط فریاد کوتاهی کشید و ساکت شد. … یکی دیگر از عساکر دست خود را به درون شکم زن جوان برد و بچه ی کاملی را بیرون آورد و با شمشیر خود آن را به دو نیم کرد و با پوزخندی آن را به سمت مادرش پرتاب کرد. ”

یا ابالفضل :)

ارسال نظر

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
تجدید کد امنیتی