خیلی راحت به وانادزور رفتم و راحت تر از آن به ایروان. یک خانواده ارمنی با یک ون بسیار شیک من را تا ایروان رساندند. در طول مسیر، من جان مریم می خواندم و آنها دست می زدند. چقدر لذت بخش بود...
شب در همان هاستل روز اول خوابیدم و نقشه هایم را برای برگشت کشیدم.
فردای آن روز ، نزدیک ظهر وسائلم را بستم و آماده شدم برای بازگشت. بیرون از هاستل و کنار خیابان از همان فواره کوچک زیبا ، قمقمه دوچرخه را پر از آب کردم و آخرین یادداشتم را همان جا توی پیاده رو و زیر سایه درختان خیابان sayat nova نوشتم. خوب یادم هست که از یک چیز خیلی دلخور بودم .... داخل هاستل پرچم همه کشورها - حتی عراق، سوریه و فلسطین - را دیدم و از پرچم ایران خبری نبود.
این همان صفحه گذرنامه ام هست که در ارمنستان و گرجستان مهر ورود و خروج خورد.
هر چقدر افسران ایرانی و عراقی با شلختگی و بی نظمی هر چه تمام تر، هر جای پاسپورت را که دم دستشان بود، مهر ورود و خروج می زدند، ارمنی ها و گرجی ها این کار را منظم انجام داده اند:
موقع تعویض گذرنامه ام، این برگه را جدا می کنم و نگهش می دارم.مهر ورود به گرجستان و در کنار آن، مهر خروج از این کشور در همان روز، یادگاری است که هر وقت به آن نگاه کنم، احساس غرور خواهم داشت. وقتی علیرغم همه مشکلات پیش رو، از لذتم گذشتم و با پشت کردن به آن افسران مغرور، جوابشان را دادم. وقتی می توانستم بروم،اما برگشتم و پشت سرم را هم نگاه نکردم. شاید من اولین ایرانی باشم که بعد از ورود به خاک گرجستان، آنجا را به نشانه اعتراض ترک کرد.